یه ارتباطها و چیزهایی هست که نمیدونم چهجوری بهوجود میان و چهجوری میشه توضیحشون داد.
من هنوز هم که هنوزه وقتی نون و پنیر و سبزیه ابی و مخصوصا این تیکهی
"کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود، برای گیس گلابتون اون روز مثل همیشه بود"
رو میشنوم یاد کتاب راز درهی گل سرخ (بهترین کتاب دنیا) و یوناتان و تصویرهایی که اون موقع مغزم ساخته بود ازش میافتم.
نمیدونم،
جدی اینجور چیزا برای من از واقعیت موجود هزار برار واضحتر و واقعیترن.