<meta name='google-adsense-platform-account' content='ca-host-pub-1556223355139109'/> <meta name='google-adsense-platform-domain' content='blogspot.com'/> <!-- --><style type="text/css">@import url(https://www.blogger.com/static/v1/v-css/navbar/3334278262-classic.css); div.b-mobile {display:none;} </style> </head><body><script type="text/javascript"> function setAttributeOnload(object, attribute, val) { if(window.addEventListener) { window.addEventListener('load', function(){ object[attribute] = val; }, false); } else { window.attachEvent('onload', function(){ object[attribute] = val; }); } } </script> <div id="navbar-iframe-container"></div> <script type="text/javascript" src="https://apis.google.com/js/platform.js"></script> <script type="text/javascript"> gapi.load("gapi.iframes:gapi.iframes.style.bubble", function() { if (gapi.iframes && gapi.iframes.getContext) { gapi.iframes.getContext().openChild({ url: 'https://www.blogger.com/navbar.g?targetBlogID\x3d9176240447988250442\x26blogName\x3d%D8%B1%D9%88%D8%B2+%D8%AE%D9%88%D8%A8+%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C\x26publishMode\x3dPUBLISH_MODE_BLOGSPOT\x26navbarType\x3dBLUE\x26layoutType\x3dCLASSIC\x26searchRoot\x3dhttps://v--law.blogspot.com/search\x26blogLocale\x3den\x26v\x3d2\x26homepageUrl\x3dhttp://v--law.blogspot.com/\x26vt\x3d-1900262839659549787', where: document.getElementById("navbar-iframe-container"), id: "navbar-iframe" }); } }); </script>

ان القلوب فرجت ان النفوس زوجتان
پای تصرف را بنه
حمرای ما
حمرای ما
 
سلامتی همگی
اللخصوص ن ملقب به بریانا

هیچوقت
اتفاق
نمی‌افتد

کامبوزیا پرتوی

سال اول دانشگاه که دخترا و پسرا، همه با ضمیار پاک و بکرشون، وارد اون محیط باز و غریب میشن؛ یکی از بچه های اراکی رو گیر اورده بودیم که، منسن شیطان مجسم ه که ظهور کرده و از نشانه‌های قیامته و آرماگدون نزدیکه و این حرفا. میرفتیم تو سایت دانشکده ویدیوهاشو میزاشتیم و میشستیم خیلی جدی لیریک‌هاشو تحلیل می‌کردیم، باید قیافشو موقع دیدن ویدئوها میدیدید، محشر بود، انگار که مغزش داره سعی میکنه دنیای جدید و تعریف نشده‌ای رو تحلیل کنه، اخم میکرد، و یه مدت بی‌حرکت به یه‌جایی خیره میشد. حسابی ذهنش درگیر شده بود. رابطه‌ آنچنانی نداشتم باهاش، ولی سیستممون جوری شده بود که تا دو-سه ترم بعد هر وقت اتفاقی تو مسیری جایی با هم بودیم و میخواستیم زری زده باشیم، حرف مشترکمون همین منسن بود، حاظرم شرط ببندم  همون موقع تو بلاگفاش هم یه چرتی نوشته بود در مورد آخرزمان و ظهور شیطان و جیززکرایست. هرچند مطمئن نیستم اون موقع وبلاگ داشت یا نه، ولی به هر حال از همون جنس بود تیریپش.
چهارشنبه رفته بودم امیرکبیر
پسره رو جلو دانشکده شیمی دیدم
بعد 2 سال که ندیده بودمش
ارشد mba میخوند اون‌جا
خواستم برم پیشش حال و احوال کنم باهاش
و یه یادی هم از اون موقع بکنیم
و بعد با لحن خاصی احوال منسن رو بپرسم ازش
بخندیم و دمی خوش باشیم
ولی دیدم حوصله شو ندارم
گفتم کون لقش
طرفش هم نرفتم
از در حافظ اومدم بیرون و از چاراولی برگشتم خونه.

Shouldn't this motel
make its sign out of gold?
Make the letters a lot bigger?
The biggest out of all the motels?
And make that out of gold
That one, too
This should be a five-star-motel
'Cuz we're here

کیری
مثل کافه نادری
که آخر نفهمیدم مکانه یا مفهوم

ناگهان احساس کردم هزار سال گذشته است
خود را جوان تر از امروز حس میکردم
حس کردم دنیا خانه من است
و دینا از درونم عبور میکند

My mama said to get things done
you better not mess with major Tom